اصحاب و یاران امام حسن عسگری (ع)
روزی محمد بن صالح نامهای به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نوشت و ضمن آن به حضرت فرمود: خاندان و نزدیکانم مرا آزار میکنند و مدام سرکوفت میزنند، و آن هم به واسطه حدیثی است که کسی، از پدران (علیهم السلام) شما روایت کرده که فرمودهاند: متکفلین و خادمین ما بدترین خلق خدا هستند.
حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در جواب نامه محمد بن صالح پیرامون این حدیث اشتباه و دروغ، چنین نوشتند: وای بر شما، آیا کلام خدای تعالی را نمیخوانید «وَجَعَلْنَا بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ الْقُرَى الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا قُرًى ظَاهِرَةً» (بین آنها و بین قریههایی که مبارکشان ساختیم، قریههای ظاهری قرار دادیم)
به خدا سوگند که ما آن قریههای مبارک هستیم و شما آن قریههای ظاهر هستید
همانگونه که بیان شد، محمد بن صالح جزء اصحاب برجسته و مورد اعتماد ائمه (علیهم السلام) قرار داشته و اخلاص و ارادت راستینش آن چنان بوده، که از طرف حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به عنوان وکیل ایشان در امور مردم و ارتباط دهنده آنان با حضرت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قرار داشته است.
در همین زمینه شیخ مفید از او چنین روایت کرده: هنگامی که پدرم وفات نمود و رسیدگی به کارها وامور او به من محول شد، دیدم که نوشتهها و سفتههائی از مردم در دست داشته که شامل اموال و امانتهایی است که به حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) متعلق است.
از این رو نامهای به آن حضرت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نوشتم و درباره آن اموال از ایشان پرسش نمودم. پس از مدتی حضرت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در جواب من نوشت: آن اموال را از آنها که میخواهی مطالبه کن. من نیز پس از دستور حضرت سراغ آن افراد رفتم و همگی آنها به جز یک نفر دیونشان را ادا نمودند... . نبوت را از پدرش صالح به ارث برده، زیرا او نیز از اصحاب مقرب ائمه (علیهم السلام) به شمار میرود، و از امام جواد و هادی (علیهما السلام) حدیث روایت کرده است.
احمد بن اسحاق اشعری قمی
محدثی عظیم الشأن، عالمی بزرگوار و یکی از اصحاب ثقه و کاملا مورد اطمینان اهلبیت (علیهم السلام) بوده و مانند بسیاری از اصحاب خاص ائمه (علیهم السلام) از شهر مقدس قم به خدمت آن بزرگواران شتافته است، که پیش از این احوال چند نفر از آنان، مانند عمران بن عبدالله، عیسی بن عبدالله، زکریا بن آدم و زکریا بن ادریس را در مقالات اصحاب امام صادق و امام رضا (علیه السلام) بیان نمودیم.
احمد بن اسحاق طی عمر شریفش توانست خدمت امام جواد و هادی (علیهما السلام) برسد و جزء اصحاب مخصوص امام عسکری (علیه السلام) قرار گیرد و پس از ان برگواران به شرف زیارت حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) نائل گردد. یکی دیگر از افتخارات احمد بن اسحاق این است که توانسته جزء سفرای سفارش شده حضرت حجت (علیه السلام) قرار گیرد زیرا حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در توقیع شریفی ایشان را مورد تأیید و عنایت قرار دادهاند. و به همین سبب در کتاب «ربیع الشیعه» احمد بن اسحاق از وکلا و سفرا و ابواب معروف حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) معرفی شده است.
وفات همراه با ولایت
سعد بن عبدالله در روایتی میگوید: زمانی همراه احمد بن اسحاق، در سرّ من رأی خدمت امام عسکری (علیه السلام) مشرف شدیم. هنگام خداحافظی احمد از امام حسن (علیه السلام) پارچهای درخواست نمود تا برای کفنش از آن استفاده نماید. پس از آن، حضرت سیزده درهم به او داد و فرمود: این پول را خرج مکن، مگر برای مخارج شخصی خودت و هر چه که بخواهی به تو خواهد رسید.
سعد بن عبدالله میگوید: پس از آن که از نزد امام حسن (علیه السلام) مراجعت کردیم و به سه فرسخی «حلوان» (که الان به پل ذهاب معروف است) رسیدیم، ناگهان حال احمد بن اسحاق خراب شد و به شدت تب نمود، به گونهای که ما از سلامتی و زنده ماندن او قطع امید کردیم.
هنگامی که به حلوان رسیدیم و در کاروان سرای آن مستقر شدیم، احمد گفت: امشب مرا تنها بگذارید و به اطاقهای خود بروید. و طبق خواسته احمدد بن اسحاق همه ما او را تنها گذاشتیم. هنگامی که صبح فرا رسید، به یاد احمد افتادم و سراسیمه از جای خود بلند شدم، ناگهان «کافور» خادم مخصوص امام حسن عسکری (علیه السلام) را دیدم که میگفت: احسن الله بالخیر عزاکم و جبر بالمحبوب رزیتکم. پس از آن نیز گفت: غسل و کفن یار و همراه شما احمد را انجام دادیم، پس بلند شوید و به دفن او مشغول شوید. همانا که او عزیزترین شماست به جهت قرب به خداوند نزد آقای شما. و پس از آن سخنان ناگهان از چشم ما غایب شد. و معلوم شد که او به امر و طی الارض امام حسن عسکری به آنجا آمده بوده، تا آن شخص بزرگوار را با احترام و عزت غسل و کفن نماید.
احمد بن محمد بن مطهر
از او به عنوان «صاحب ابی محمد (علیه السلام)» یاد میکنند و این لقب نشان دهنده نزدیکی و جایگاه او نسبت به امام عسکری (علیه السلام) است.
اطمینان و اعتماد آن حضرت به احمد، آن چنان بوده که او را به عنوان مسئول اداره امور خود و رسیدگی به کارها برگزیده بوده. و از این رو میتوان فهمید که او از صاحبان سر و مقربان خاندان نبوت (علیه السلام) بوده است.
همراه حریم ولایت
در سال 259 هجری، حضرت عسکری (علیه السلام) مقدمات سفر حج مادر بزرگوار خویش را فراهم نمود و خبر شهادت خود در سال 260 به را ایشان داد و پس از آن حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را حاضر کرد، و به ایشان وصیت نمودند و میراث اجداد گرامیش را به آن حضرت تحویل داد.
پس از آن والده مکرمه خود و حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آخرین حجت الهی را، با مسئولیت و همراهی احمد بن مطهر به سوی مکه روانه کرد. و در طول این سفر طولانی، احمد متولی امور خانواده شریف حضرت عسکری (علیه السلام) بود. و این مسئولیت بزرگ، مقام رفیع، وثاقت و امانت داری را آشکار میسازد.
ابوسهل اسماعیل بن علی نوبختی
یکی از متکلمان بزرگ شیعه در شهر بغداد و از بزرگان طایفه نوبختیه است که در علم و فضیلت مشهور بودهاند. ابوسهل به واسطه ارتباط و محبت فراوانی که با خاندان نبوت (علیهم السلام) داشت نزد آن بزرگواران نیز از احترام و اعتبار خاصی برخوردار شده بود.
ابوسهل که یکی از علمای بنام و تراز اول شیعیان است روایات و آثار گران بهائی از خود به جای گذارده، که از آن جمله میتوان به کتاب «انوار در تاریخ ائمه اطهار (علیهم السلام)» اشاره کرد. ابن ندیم در فهرست خود پیرامون جایگاه علمی او چنین میگوید: این شیخ، کتابهای بسیاری را با خط خودش نگارش نموده و مصنفات و مؤلفات او در کلام، فلسفه و غیره بسیار است. و جمعی از علمای فلسفه مانند ابوعثمان (دمشقی) ثابت و غیره در جلسات مباحثه او جمع میشدهاند.
فیض حضور
یکی از افتخارات، سعادتهای ابوسهل، فیض دیدار و درک محضر حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است. که این دیدار در واپسین لحظات عمر شریف امام حسن عسکری (علیه السلام) و در محضر ایشان روی داده، که شرح آن از زبان خود ابوسهل چنین است:خدمت امام عسکری (علیه السلام) حاضر بودم، در حالی که ایشان بیمار بود و بعدا هم به سبب همان بیماری وفات نمود. در آن لحظات آخر، حضرت به غلام خود عقید فرمودند که مقداری آب بجوشاند و با آن مصطکی (نوعی خوردنی مقوی) درست کند و برای حضرت بیاورد.
پس از آن که مصطکی آماده شد، حضرت صیقل، مادر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وارد اطاق شد و آن نوشیدنی را به حضرت داد. اما هنگامی که امام (علیه السلام) ظرف را نزدیک دهان مبارکشان بردند، بر اثر ضعف، دستانشان شروع به لرزش نمود و قدح به دندانهای مبارکش برخورد نمود و پس از آن، حضرت ظرف را بر زمین گذاشت و به عقید گفت: داخل آن اطاق میشوی و کودکی را میبینی که در حال سجده است. پس او را نزد من میآوری.
ابوسهل میگوید؛ عقید گفت: برای پیدا کردن طفل وارد اطاق شدم و دیدم که کودکی در آنجا سر به سجده نهاده و انگشت سبابه را به سوی آسمان بلند کرده است. پس سلام کرده و بعد از آن که نمازش به پایان رسید به او عرض کردم: سید من فرمودهاند که شما نزد ایشان بروید. و در این هنگام مادر او صیقل آمد و دستش را گرفت و او را نزد پدر ش امام حسن عسکری (علیه السلام) برد.
ابوسهل میگوید: هنگامی که آن کودک خدمت امام عسکری (علیه السلام) رسید و سلام کرد، به او نگاه کردم و دیدم که پسری است که رنگ مبارکش، روشنائی و تلألؤ دارد و موی سرش به هم پیچیده و مجعّد ما بین دندانهایش گشاده است. همین که نگاه امام حسن (علیه السلام) به او افتاد فرمود: ای سید اهل بیت من! به من آب بده، همانا که [به زودی] به سوی پروردگار خود میروم... .
مبارزه با منحرفان
در تاریخ ذکر شده است که زمانی حلاج تصمیم گرفت خود را به ابوسهل نزدیک نماید و او را در عقاید منحرفش با خود همراه کند و فریب دهد. زیرا ابوسهل نزد مردم از جایگاه و مرتبه والائی برخوردار، و به علم و اب و عقل و دانش مشهور بود و حلاج با این کار میتوانست، مردم ساده و ظاهر بین را با خود همراه سازد. از این رو نامهای برای ابوسهل نوشت و او را به سوی خود دعوت نمود و بیان کرد که من وکیل حضرت صاحب الزمان میباشم، و مأمور شدهام که تو را به سوی خود دعوت کنم. از این رو مبادا که در تو شک و تردیدی در این مسأله ایجاد شود.
پس از آن که ابوسهل نامه حلاج را دریافت کرد و به مضمون آن آگاه شد، برای او پیغام فرستاد که اگر تو وکیل صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هستی، حتما دلیل و برهانی در دست داری. پس برای این که من به ادعای تو ایمان بیاورم مسأله کوچکی را با تو در میان میگذارم، تا با حلّ آن از طرف تو، به حقانیت ادعایت پی ببرم.
ابوسهل در ادامه پیغام خود چنین گفت: مسأله من این است که؛ چون سنّم بالا رفته و عمری از من گذشته و این افزایش سن، سبب سفیدی موهای سر و صورت من شده، مجبورم که هر هفته آنها را خضاب کنم، تا اهل بیت من از این مسأله مطلع نشوند و به من بیتوجهی نکنند.
از این رو اگر که تو در دعوت خود صادق هستی، از تو میخواهم کاری کنی که محاسن من سیاه شود و دیگر نیازی به خضاب نداشته باشد و با این کار، من مذهب تو را بپذیرم و مردم را به سوی آن دعوت نمایم.
پس از این که این پیغام رسوا کننده به حلاج رسید، متوجه شد که تیرش به خطا رفته و با رفتن به سراغ ابوسهل مرتکب اشتباه بزرگی شده، از این رو دیگر جواب او را نداد و ابوسهل را رها نمود. اما اینبار دیگر ابوسهل او را رها نکرد و پیوسته با حضور در مجالس و محافل او و با نقل آن داستان رسوا کننده، حلاج را مفتضح مینمود و پرده از روی کارهای منحرف او بر میداشت، و مردم را از گرفتاری در دام او نجات میداد.
احمد بن اسحاق بن سعد اشعری
ابن بابویه از علی بن عبدالله وراق ، از سعد بن عبدالله ، از احمد بن اسحاق بن سعد اشعری روایت کرده است که : بر حضرت ابومحمد حسن بن علی عسکری علیه السلام وارد شده و می خواستم از ان حضرت درباره ی جانشین بعد از او سوال کنم . حضرت ابتداء فرمود : ای احمد بن اسحاق ! همانا خداوند تبارک و تعالی از آن زمان که حضرت آدم علیه السلام را آفرید تا روز قیامت زمین را از حجت خود و مخلوقاتش خالی نگذاشته است ، به وسیله ی او بلاء را از اهل زمین برداشته و باران را فرو می ریزد و برکات زمین را بیرون می آورد . عرض کردم : ای پسر رسول خدا ! امام و خلیفه بعد از تو کیست ؟ حضرت به سرعت از جا حرکت کرده ، وارد اطاق شده و بعد از لحظه ای بیرون آمد درحالیکه کودکی را بر دوش خود گرفته بود که صورتش هم چون ماه می درخشید و در حدود سه سال داشت . حضرت فرمود : ای احمد بن اسحاق ! اگر نبود کرامت و مقامی که در نزد خداوند و حجج الهی داری ، پسرم را بر تو عرضه نمی کردم و به تو نشان نمی دادم . وی همنام و هم کنیه ی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است که خداوند زمین را به وسیله ی او از عدل و داد پر می کند همانگونه که از ظلم و جور پر شده باشد. ای احمد بن اسحاق! مثال او در این امت مثال خضر علیه السلام و مثال ذوالقرنین است . به خدا سوگند غیبتی خواهد کرد که از هلاکت و نابودی نجات نمی یابد مگر کسی که خداوند او را بر اعتقاد به امامتش پایدار نگه داشته و برای دعای به تعجیل فرج او موفق بدارد . احمد بن اسحاق گوید : عرض کردم مولای من ! آیا علامتی هست که قلبم به آن اطمینان پیدا کند ؟ به ناگاه کودک به زبان عربی فصیح شروع کرد به سخن گفتن و فرمود : من بقیت الله در روی زمین او و انتقام گیرنده ی از دشمنان اویم ، دیگر بعد از مشاهده عین ، دنبال اثر و نشانه نگرد ، ای احمد بن اسحاق ! احمد بن اسحاق گوید : خوشحال و شادان از آنجا بیرون آمدم و فردای آن روز برگشتم و عرض کردم : ای پسر رسول خدا ! از این نعمت و احسانی که به من کردی خیلی خوشحالم . روش و سنت جاریه در او از خضر و ذوالقرنین چیست ؟ فرمود : طول غیبت ای احمد ! عرض کردم : ای پسر رسول خدا ! آیا غیبت او طولانی می شود ؟ فرمود : آری . به خدایم سوگند تا آن اندازه که بیشتر معتقدان به او از او برمی گردند و جز کسی که خداوند از او پیمان و تعهد نسبت به ولایت ما از او گرفته است و در دلش ایمان ثبت شده و با روحی از سوی خود ، او را تایید کند ، باقی نماند . ای احمد بن اسحاق ! این امری از اوامر الهی ، و سرّی از اسرار خدا ، و غیبی از امور غیبت خدائی است ، آن چه که به تو گفتم بگیر و آن را کتمان کن و از سپاسگزاران باش تا فردای قیامت در درجات بالا و علیین باشی. صدوق رحمه الله علیه گوید : این حدیث را جز از علی بن عبدالله وراق از کسی دیگر نشنیدم . آن را به خط او ثبت شده یافتم ، و از او پرسیدم . برای من به صورت قرائت ، از قول سعد بن عبدالله ، از احمد بن اسحاق رضی الله عنه همانگونه که ذکر کردم روایت کرد . ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
" برگرفته از : کمال الدین ج 2 ص 384 ح 1 ، بحارالانوار ج 52 ص 23 - 24 ح 16 .
http://www.almeshkat13.blogfa.com/post-20.aspx
.: Weblog Themes By Pichak :.